پیادهروی در کلیمانجارو رویای من برای چندین سال بوده است و در روز یکشنبه 25 فوریه در ساعت 7:18 صبح این به واقعیت تبدیل شد. با وجود باد 40 مایل در ساعت و دمای 22- درجه من به قله اوهورو (5895 متر / 19340 فوت) رسیدم به این معنی که یکی از 7 قله جهان را فتح کرده بودم. این باعث می شود که من اولین فرد مبتلا به دیابت نوع 1 و AVP-D در قله باشم، اما امیدوارم آخرین نفر نباشد!
من در 14 مارس 2019 به دیابت نوع 1 مبتلا شدم. در آن زمان در دانشگاه سنت اندروز در رشته شیمی تحصیل می کردم و در عین حال هاکی بین المللی بازی می کردم. من به کشورهای مشترک المنافع و صلاحیت المپیک توجه داشتم، اما به دلیل تأثیرات چنین حجم و شدت تمرین، تصمیم گرفتم که تلاش برای مدیریت دیابت خود با ورزش در سطح نخبگان بسیار چالش برانگیز است. از نظر روحی و جسمی، این امواج شوک در زندگی من ایجاد کرد و من به شدت تلاش کردم تا تصور کنم که زندگی اکنون چگونه خواهد بود و چگونه می توانم استقلال، اعتماد به نفس و شادی خود را در زندگی به دست بیاورم. به همین دلیل پیاده روی وارد زندگی من شد.
سال 2020 بود، در اواسط قرنطینه ناشی از کووید، زمانی که برای خودم یک کمپرون خریدم تا به تور بریتانیا بروم. من شروع به برنامه ریزی سفرهایی در اطراف کوه کردم که بتوانم پیاده روی کنم. اسنودون، اسکافل پایک، بن نویس، کارونتوهیل و اسلیو دونارد. من همچنین به فرانسه رفتم و در آنجا پیک دو میدی، مونت ونتو و مونت پلات را کاوش کردم. هنگامی که ماجراجویی های کمپروان خود را به پایان رساندم، احساس کردم آماده ثبت نام در یک چالش بزرگتر هستم و کلیمانجارو بلافاصله هدف من شد! ابتلا به بیماریهای مزمن اغلب به این معناست که توانایی خود را برای رویارویی با چالشهایی که دیگران ممکن است چندان نگران نباشند، زیر سوال ببرید. با این حال، نمی خواستم ترس مانع از لذت بردن من از تجربیاتی شود که زندگی ارائه می دهد.
پس از ثبت نام در اکسپدیشن، می خواستم تا آنجا که ممکن است برنامه ریزی کنم و با مدیریت خود در هر شرایطی سازماندهی کنم. میدانستم عواملی وجود دارد که میتوانم آنها را کنترل کنم تا خودم را از هر دو جنبه دیابت و AVP-D ایمن نگه دارم. به عنوان مثال، انسولین من در دماهای سردتر یخ میزند و باتریهای دستگاه گلوکز سنج من تخلیه میشوند. با در نظر گرفتن این موضوع، تصمیم گرفتم که خودکار و مترم را همیشه در کنار پوستم نگه دارم و به اندازه کافی گرم نگه دارم. برای AVP-D خود نوارهای آزمایش ادرار سدیم خریداری کردم که به من تصور مبهمی از سطح سدیم من می داد.
جنبههایی وجود داشت که نمیتوانستم برای آنها آماده شوم و باید در طول سفر کشف میکردم. در ارتفاعات بالاتر متوجه شدم که انسولین من به خوبی کار نمی کند، بنابراین خط پایه من در طول سفر افزایش یافت. نظارت بر سطح سدیم من بسیار سخت تر بود و هیپوناترمی یکی از عوارض جانبی رایج داروی دسموپرسین من است. بنابراین، درست قبل از شروع پیاده روی مطمئن شدم که یک روز موفقیت آمیز داشته باشم و همچنین مطمئن شدم که هر روز الکترولیت مصرف می کنم. وقتی شروع به تجربه علائم سدیم کم (گرفتگی و ضعف) کردم مطمئن شدم که یک دوز را حذف کرده و تا تشنگی مشروب خوردم. در حالی که دستگاه اندازه گیری دیابت بسیار رایج است و به من کمک می کند تا دیابت خود را به خوبی مدیریت کنم، سدیم متر خانگی در حال حاضر در دسترس نیست، بنابراین ایمن ماندن را دشوار می کند. بنیاد Raymond A Wood در حال حاضر در حال توسعه متری است که برای جامعه AVP-D مفید خواهد بود.
چالش کلیمانجارو را نباید دست کم گرفت، به ویژه دنبال کردن مسیری که ما دنبال کردیم. روزها طولانی و فیزیکی با افزایش ارتفاع و فرود زیاد بود. روز اول 4 کیلومتر را طی کرد، جایی که از موشی به سمت دروازه لوندوروسی حرکت کردیم، وارد شدیم، چمدانها را وزن کردیم و با تیم باربران خود ملاقات کردیم. سپس به سمت سایت پیک نیک موروم حرکت کردیم، جایی که پیاده روی به سمت کمپ شیرا 1 را آغاز کردیم. روز دوم 10 کیلومتر را طی کرد و از میان مناظر خوش منظره از شیرا 1 تا کمپ شیرا 2 عبور کردیم. روز 3 11 کیلومتری بود و به سمت جنوب شرقی به سمت برج گدازه حرکت می کرد – یک سازنده سنگ آتشفشانی 300 فوتی. این سازگاری عالی بود و ما را به 3600 متر رساند. سپس به کمپ بارانکو فرود آمدیم. روز چهارم 6 کیلومتر را طی کرد و از دیوار بارانکو عبور کردیم و سپس به دره کارانگا رفتیم و چادرهایمان را در کمپ کارانگا برپا کردیم. روز 5 4 کیلومتر بود، کارنگا را ترک کرده و از طریق صحرای آلپ به کمپ بارافو (پایه اردو برای شب قله) می رویم. روز ششم تلاش برای صعود بود، ساعت 1:30 صبح حرکت کردم و در ساعت 7:15 صبح به قله (قله اوهورو) رسیدم. پس از بازگشت به کمپ بارافو و استراحت کوتاه، به سمت های کمپ حرکت کردیم. این در مجموع 14 کیلومتر بود. روز هفتم شامل فرود 13.5 کیلومتری به کمپ Mweka و سپس از طریق جنگل بارانی به دروازه Mweka بود. مسیر بسیار صخره ای و شیب دار بود که آن را روی زانوهایمان سخت می کرد.
تمرین سازگاری از روز سوم به بعد شامل پیاده روی به ارتفاعات بالاتر و سپس کمپینگ کمی پایین تر برای کمک به بدن ما برای سازگاری با شرایط بود. در حالی که پیادهروی بیش از حد فنی نبود، بخش دیوار بارانکو نیاز به تقلا بر روی صخرههای محض داشت و شب قله شامل پیاده روی در میان یخ و برف غلیظ بود. متوجه شدم که سطوح گلوکز من به میزان قابل توجهی بر اساس سرعت و وضعیت فیزیکی آن روز متفاوت است. هنگامی که به تدریج در سربالایی راه می رفتم، سطوح من به آرامی به سمت پایین شیب می کردند، در حالی که فشار شدید و تند شب قله باعث شد سطوحم بالا برود. مطمئناً من را سرپا نگه داشت!
در حالی که همه رویای پیادهروی در کلیمانجارو را ندارند، امیدوارم این نشان دهد که داشتن بیماریهای مزمن مجبور نیست میزان فشار روحی و جسمی خود را محدود کند. در این سفر چیزهای زیادی در مورد خودم یاد گرفتم و واقعاً این بهترین تجربه زندگی من بوده است. دوستان جدیدی پیدا کردم، در مورد فرهنگ و شیوه زندگی کاملاً متفاوتی یاد گرفتم، مناظر باورنکردنی را دیدم، خودم را از منطقه راحتم بیرون کشیدم و به چیزهایی دست یافتم که هرگز فکر نمی کردم بتوانم. انعطافپذیری ذهنی چیزی است که هنگام زندگی با یک وضعیت پزشکی که بر زندگی روزمره شما تأثیر میگذارد مجبور به توسعه آن هستید و فکر میکنم این باعث شد که من به خوبی برای مقابله با جنبه ذهنی این چالش مجهز شوم.
پس از رسیدن به هدفم، از هر کسی که از چالش من الهام گرفته میخواهم به یکی از این اهداف شگفتانگیز کمک کند: بنیاد ریموند آ. وود (AVP-D)، JDRF انگلستان (دیابت نوع 1)، بنیاد هیپوفیز (AVP-) د).
خالصانه،
امی کرنز